آرشیو شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۵، شماره ۳۴۵۶
جوان
۱۷
حرف دل

طبیعت

سعید رحمان نیا

من می خواهم طبیعت را ببینم. من می خواهم طبیعت را احساس کنم. من می خواهم چهار فصل خدا را با تمام وجود لمس کنم. من از این زندگی آپارتمانی از این قفس های بتنی و آهنی خسته شدم. دلم می خواست مثل دوران کودکی خانه ما حیاط داشت. وسط حیاط حوض بزرگی بود که تابستانها توی آن آب تنی کنیم و شب عید آب حوض را عوض کنیم و توی آن ماهی های کوچک و بزرگ گلی و قرمز بیندازیم. دلم می خواست حیاط داشتیم و توی باغچه آن درخت گیلاس و خرمالو می کاشتیم و هر وقت میوه می داد نوبر آن را می خوردیم و به همسایه ها می دادیم. دلم می خواست کف باغچه گلهای بنفشه و یاس و شب بو می کاشتیم و شبهای تابستان از عطر آن مست می شدیم و بساط رختخواب را همانجا توی حیاط یا روی پشت بام پهن می کردیم. تا کی برای دیدن طبیعت برای دیدن شکوفایی گلها و درختها در بهار و برای میوه دادن آنها در تابستان، برای تماس برگ ریزان در خزان و برای دیدن دانه های زیبای برف که روی درختها و گل می نشست و حیاط خانه را سفیدپوش می کرد و با آنها آدم برفی می ساختیم به تلویزیون نگاه کنیم؟ ما باید عوض شدن فصول و تغییر طبیعت را از درختان کنار خیابانها و اتوبانهای شلوغ و دودآلود نظاره کنیم. پیش از این در هر خانه ای طبیعت وجود داشت. پرندگان در میان شاخه های درختان حیاط قدیمی و سنگ فرش لانه درست می کردند و آواز می خواندند ما ناظر بزرگ شدن پرنده ها و پرواز آنها بودیم. اما حالا در این آپارتمانها، توی این برجها که جلوی کوهستان زیبای البرز را گرفته اند و خنکای نسیم کوهستانی را پس می زنند باید در حسرت طبیعت زیبای تهران بسوزیم و بسازیم.

ما به کی بگوییم ایرانی هستیم و صاحب فرهنگ و معماری هستیم، ما اگر نخواهیم مثل فرنگی ها تغییر کنیم چه کسی را باید ببینیم، چرا به زور ما و خانواده هایمان را در آپارتمان می چپانند. بابا کسی نیست دلش برای طبیعت بسوزد و به داد طبیعت برسد قدیم که بود همه برای خودشان طبیعت داشتند اما حالا آنها که پول دارند، و ویلای شمال دارند، طبیعت دارند.

خلق را تقلیدشان برباد داد / ای دوصد لعنت بر این تقلید باد