آرشیو سه‌شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۵، شماره ۲۳۶۵۰
نظرها و اندیشه ها
۶

ای اصل وجود

سعدی

کریم السجایا، جمیل الشیم

نبی البرایا، شفیع الامم

امام رسل، پیشوای سبیل

امین خدا، مهبط جبرئیل

شفیع الوری، خواجه بعث و نشر

امام الهدی، صدر دیوان حشر

کلیمی که چرخ فلک طور اوست

همه نورها، پرتو نور اوست

شفیع، مطاع، نبی، کریم

قسیم، جسیم، نسیم، وسیم

یتیمی که ناخوانده قرآن درست

کتبخانه هفت ملت بشست

چو عزمش برآهیخت شمشیر بیم

به معجز میان قمر زد دو نیم

چو صیتش در افواه دنیا فتاد

تزلزل در ایوان کسرا فتاد

به <لا> قامت لات بشکست خرد

به اعزاز دین آب عزی ببرد

نه از لات و عزی برآورد گرد

که تورات و انجیل منسوخ کرد

شبی بر نشست، از فلک بر گذشت

به تمکین و جاه از ملک درگذشت

چنان گرم در تیه قربت براند

که بر سدره، جبریل از او باز ماند

بدو گفت سالار بیت الحرام

که: <ای حامل وحی، برتر خرام

چو در دوستی مخلصم یافتی

عنانم ز صحبت چرا تافتی؟>

بگفتا: < فراتر مجالم نماند

بماندم، که نیروی بالم نماند

اگر یک سر موی برتر پرم

فروغ تجلی بسوزد پرم >

نماند به عصیان کسی در گرو

که دارد چنین سیدی پیشرو

چه نعت پسندیده گویم تو را؟

علیک السلام، ای نبی الوری

درود ملک بر روان تو باد

بر اصحاب و بر پیروان تو باد

خدایا، به حق بنی فاطمه

که بر قول ایمان کنم خاتمه

اگر دعوتم رد کنی، ور قبول

من و دست و دامان آل و رسول

چه کم گردد ای صدر فرخنده پی

ز قدر رفیعت به درگاه حی،

که باشند مشتی گدایان خیل

به مهمان دارالسلامت طفیل؟

خدایت ثنا گفت و تبجیل کرد

زمین بوس قدر تو، جبریل کرد

بلند آسمان پیش قدرت خجل

تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل

تو اصل وجود آمدی از نخست

دگر هرچه موجود شد، فرع توست

ندانم کدامین سخن گویمت؟!

که والاتری ز آنکه من گویمت

تو را عز <لولاک> تمکین، بس است

ثنای تو، طه و یاسین بس است

چه وصفت کند سعدی ناتمام؟

علیک الصلوه` ای نبی السلام