آرشیو چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۵، شماره ۸۰۰
حکمت شادان
۲۱
نجوا

گاهی اوقات باید سکوت کرد

حمیدرضا ابک

در تسلای یک دوست چه باید گفت؟ همدردی با انسانی داغدار چه وجه و معنایی دارد؟ ما، که بر کرانه آرامشی رخوتناک آرمیده ایم، چگونه در غم انسانی شریک می شویم که پاره های وجودش را تکه تکه کرده اند و از او گرفته اند؟ آیا محملی برای انتقال این تجربه های سهمناک وجود دارد که امکان درک لحظه ای از آن اندوه را برای ما فراهم آورد، تا بتوانیم به او بگوییم درکت می کنیم؟ با شنیدن خبر داغداری یک دوست، گرد او می آییم و اشک می ریزیم و به سویش پروبال می گشاییم تا اندکی از آتش غمش را با سردی آغوش ما فروبنشاند. اما به راستی این تلاقی جسم ها و این تصادف کلمات نشان از موفقیت ما در درک موقعیت و وضعیتی دارد که او در آن گرفتار شده؟ روزنی اگر بود از درون تنهایان دردمند، لابد کسی از فرافکندن درد پرهیز نمی کرد. دریچه ای اگر بود به جهان انسانی دیگر، بی شک کسی آوارهای روح را در تن رنجورش نهان نمی کرد. کلمات اما همان بازی ابلهانه اند برای سرپوش نهادن بر این ناتوانی بشری. به همین خاطر است که تلاش برای یافتن جمله ای یا عبارتی که اندکی از بار تسلا را به دوش بکشد، به همان اندازه بلاهت بار است که اعلام این دروغ شرم آور که «در غم شما شریکم». چگونه می توان در غم نخلی شریک بود که بالای نعش دخترکی سر فرود آورده که ابرهای تیره مرگ چهره مهتابی اش را پوشانده اند و برنخواهد خاست که سرفرود آوردن، مرگ نخل است. علی میرزایی، سردبیر نگاه نو، مهمانانش را در آغوش کشید و صمیمانه اعلام کرد که شرمنده لطفی است که دوستانش داشته اند در تسلای داغ دخترک مغمومی که بود و حالا نیست. فروتنانه ایستاد بر در مجلسی که میزبانش بود و نه اما به راستی میهمانش بود. اما من، که دیدم چگونه قامت استوار این مرد بر شانه های دوستانی سنگینی می کرد که در پایان مجلس، همراهی یا بهتر بگویم حملش می کردند، با سیلاب این فاجعه رفتم که ما، تماشاگران این نمایش اندوه، در کجای جهان ایستاده ایم؟ آقای میرزایی عزیز! دردتان را درنمی یابم. درکی از حسرت و اندوه یک پدر، بر بالین کبود فرزندی که قرار بود فردا شود و حالا زیر خاک دیروز آرمیده ندارم. من، تنها زخم خورده و ویران این پرسش لجوجم که در تسلای یک دوست چه باید گفت؟