آرشیو شنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۵، شماره ۱۱۶۷
هفت و نیم
۹

باغستان...

ماهی تنگ

شهرام پور رستم

ماهی تنگ

برای سطل آشغال لک می زند

شاید عاشق گربه های ولگرد بود...

برف دارد می آید

آرش نصرت اللهی

سرما نشسته روی سر ما

که فکر می کند

به شال و کلاهی که ندارد

نشستی کفشت را گرفته یی? !

با این نفس های نخ نما

هی دددندان روی

دددندان بند نمی شود

تا بگویم

روی صندلی راحتی

یک نفر با قسمتی از خیابان

دارد تا اا..ب

می]ورد

دو تا قهوه، با شکر یا...

فرقی نمی کند

لطفا فکر نکنید فال می گیرند!

صبح در چای صبحانه

یک بار خواستم تمام شب های جهان را

با لیوان شیر آخر شب

بنوشم

همه فهمیدند

فکر کردم... لعنت به این سفیدی شیر

اما چند صبح پیش

همه صبح های جهان را

توی استکان تیره چای

هم زدم

همراه خمیازه های

تا از دهان نه افتاده

سر کشیدم

هیچ کس دنبال صبح خودش نه آمده است!