آرشیو سه‌شنبه ۲۴ امرداد ۱۳۸۵، شماره ۵۹۳۸
سیاسی
۲
زمزمه

من اگر...!

پژمان کریمی

من اگر به جای صنوبران لبنان بودم

اگر قطره ای از" مدیترانه" بودم

یا کوهی مشرف بر شهری چون صور

یا اگر پرنده ای که در مه رویایی"جباع"

که به میهمانی پروانه ها می رود

اندکی درنگ می کردم

دامن زیبایی ام را بر می چیدم

کوله نام خود برمی گرفتم

سراسیمه بال به هجرت می سپردم

تا مبادا و مبادا

در حضور ساده آبی تو

بی هوا، خودی نشان دهم

و بی هوا، به رخ آورم حقیقت حقارتم را

بی پرده بگویم:

بارها و بارها

بی پروا از غرورم

رشک برده ام تو را

زیرا که دستان تو

لبریز اراده ی بخشندگی است

بی آنکه بدانی

و بخواهی که بدانی

دستان نیاز پیش رویت

به کدامین آیین سجده آورده است

ای سیدحسن نصرالله!

چه کسی تو را تنها خواست؟

غافلانی که نپنداشتند

تو به “تنهایی” خدا را یافته ای

و مگر رمز پیروزیت جز این بود؟

ای شاگرد “روح الله”!

ای پدر غیرت لبنان!

سطر سطر بغض پنهانت

و مرثیه گریه بی صدایت

بر کتیبه آواری خواندنی است که شهیدان سرزمین “ارز” را مزاری شد

روزنامه ها نوشته اند که نام تو را بر نوزادان “امروز” می نهند

تو فراوان شده ای

من اگر جای زمین بودم

اعتراف می کردم:

لبنان کوچک، وسیعتر شده است