آرشیو دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵، شماره ۵۹۷۱
فرهنگی
۱۵

با حاج رحیم صارمی در قلب رملستان فکه

سرگردان بودم، مانده بودم چه بلایی بر سر گزارشهایم بیاورم، یک راست رفتم حوزه هنری، آقا مرتضی سرهنگی مثل همیشه، بدون تشریفات و به گرمی پاسخم را داد: “اگر می خواهی راجع به تفحص کار کنی، بهتر است گزارشهایت را تدوین کنی والا آیندگان هم می توانند در قالب داستان، تفحص را بنویسند چون احتیاج به مستند داریم، به واقعیات تفحص و...”

در گرماگرم گفتگو، به یک باره رسول ملاقلی پور آمد و نور علی نور شد، کلی شار ژ شدم، آقا رسول که با ساختن سینمایی “هیوا” و مستند “گمنام آشنا” استاد این رشته بود، وقتی متوجه شد محور بحث، تفحص است، گفت: “چرا سراغ حاج رحیم صارمی نمی ری؟ برو از دلش بنویس، حاج رحیم اصل تفحصه” خیلی از حاج رحیم تعریف کرد. معتقد بود “حاج رحیم یک گنج است و هنوز هم تفحص جای کار دارد و تا کسی این قصه را نفهمد نمی تواند برایش کار کند.”

نمی دانستم چکار کنم آخر حاج رحیم یک پایش تبریز بود و پای دیگرش منطقه، باید در آسمانها به دنبالش می گشتم، بالاخره دل را زدم به دریا، با همراه حاجی تماس گرفتم. از خوش اقبالی، حاج رحیم تهران بود. قرار گذاشتیم. به اتفاق رفتیم سراغ “حمید داوودآبادی” نویسنده توانای کتاب تفحص، آنجا خیلی تلاش کردیم که حرفهای ناگفته حاج رحیم را بشنویم، سخت بود، اینها اهل عشق و عمل هستند و به قولی دیگر: آنکه را اسرار حق آموختند مهر کردند ودهانش دوختند

اما در همان مختصر کلامش به مفاهیمی بلند رسیدم و... حاج رحیم مرا به عقب تر برد. به روزهای بحبوحه تفحص. در حین صحبتهای دلنشینش باید چشم دل باز می کردی تا خودت را در قلب رملستان فکه حس کنی و با ستارگان گمنان آسمان تفحص، نجوا. هرچند آقا رحیم گلایه می کرد از آنانی که خاطراتش را تحریف می کنند و دست آخر حسرت می خورد:”ای کاش، یک دوربین داشتیم و از جمجمه آن شهید در بالای نیزار در طلائیه و هزاران واقعه و ناگفته دیگر تصویر می گرفتیم و...”

ان شاءالله در اولین فرصت، کلام گهربار حاج رحیم صارمی، “مسئول تفحص لشکر 31 عاشورا” را در صفحات عشق جاری می کنیم.