آرشیو چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۵، شماره ۵۹۹۹
شعر و ادب
۱۹

سنگها پرواز می کنند

حمیدرضا شکارسری

چند سنگ که شاید بگیرد به پر هلیکوپتری، لوله تانکی، فرق کلاهخودی یا بند پوتینی:

1)

هیچ سنگی پرواز نمی داند

هیچ سنگی عاشق نیست

هیچ سنگی شهید نمی شود

اینجا اما

سنگها پرواز می دانند، عاشقند، شهید می شوند...

چه پرندگانی باید باشند

چه عاشقانی

چه شهیدانی

مردمان این سرزمین

که سنگهایش اینچنین!

چه مردمانی باید باشند

که دستهایشان

از سنگها پرندگانی عاشق و شهید می سازند!

چه سرزمینی باید باشد

که مردمانش

که سنگهایش اینچنین!

2)

کوه های مان مگر تمام می شوند؟

پس سنگبارانتان ادامه خواهد داشت

کوه هایمان اگر تمام شدند

خانه های ویرانمان که هست

پس سنگباران تان ادامه خواهد داشت...

و آنک برهوت

و تا چشم کار می کند

دستهای خالی ماست

و تانکهای بی شمار شما

پس قلب از کینه سنگ می کنیم و

سنگبارانتان ادامه خواهد داشت...

3)

سنگ دیده اید بتپد در مشت؟

سنگ دیده اید خون آلود پیش از پرتاب؟

سنگ دیده اید گرم و آفتاب ندیده؟

سنگ دیده اید اینچنین؟

من اما دیده ام

در دستان عاشقی که مرگ را به سخره گرفته است

(چنانکه ما زندگی را)

و جای خالی قلبش را با کینه پر کرده است...

4)

سنگی فرستاد

گلوله ای پس گرفت

زخمی بر سینه اش

به عدالت جهان پوزخند زد...

5)

از کوه هایمان می ترسند

می دانند آبستن هزار انتفاضه است

از خانه هایمان می ترسند

می دانند هر تکه اش سرباز انتفاضه است

از قلبهایمان می ترسند

می دانند می تپد در سینه این شعرها

که انتفاضه را

تکثیر می کند...