آرشیو دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵، شماره ۳۴۹۰
صفحه آخر
۲۴
ره آورد

امانتداری دزد

گویند مردی سحرگاه از خانه به قصد گرمابه بیرون رفت. در راه دوستی با وی همراه شد. بر سر یک دو راهی در نزدیکی گرمابه دوست از وی جدا شد و مرد بی خبر از جدایی دوست، در تاریک و روشن صبح، مردی دیگر را در کنار خود دید و پنداشت همان دوست است. پس صددینار موجودی اش را به او داد تا برایش نگه دارد و به گرمابه رفت. ساعتی بعد در روشنایی روز از گرمابه بیرون آمد. مردی به نزدش آمد و صد دینار به وی داد و گفت: «بستان که مرا از کار انداختی». پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «من مردی سارق هستم تو زر خود به امانت به من دادی، نتوانستم در امانت خیانت کنم و به کار دزدی ام نیز نرسیدم.»

برگرفته از قابوسنامه