آرشیو سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵، شماره ۱۸۶۶۴
نسل سوم
۱۰

ملاقات با خدا

کفش هایش به سمت درچرخید شاید این آخرین سفر باشد

آسمان ابر پشت پایش ریخت خواست چشمان کوچه تر باشد

به همین راحتی مسافر شد! پا به متن سیاه جاده گذاشت

او که در سطر زندگی می خواست روی هر واژه ضربدر باشد

بعد از آن، ماهیان یتیم شدند، آسمان پابه ماه شد درحوض

مادر پیرش آرزو می کرد که کاش نوزادشان پسر باشد

همسرش حرف های سربسته پست می کرد: «تا به کی باید-

چشمهایم اسیر پنجره ها، گوش هایم کلون در باشد»

یک کلاغ سپید روبه جنوب پر زد از کاج های بعدازظهر

مادر پیر او دعا می کرد: کاش اینبار خوش خبر باشد

¤¤

ایستاد آنچنان که شاخه سرو، روبه اصرار باد بی مقصد

خواست ثابت کند که ممکن نیست میوه کاج ها تبر باشد

خاکریز آسمان هفتم شد، ماه برداشت کوله بارش را

چکمه ها روبه آسمان کردند... شاید این آخرین سفر باشد