آشیان در باد
هلا... کبوتر خونین آشیان در باد
شکسته بال دلت در کشاکش بیداد
شکوه حجب تو را هرچه آسمان، اول
به چشم می کشد و بعد می کشد، فریاد
شبی که غیرت هفتاد ساله ات جوشید
نگاه گرم تو خورشید را نشان می داد
تو بودی و شب مهتاب و بال آبی ها
تو بودی و نفس هولناک دریازاد
که دشت دشت شقایق به بالتان پیچید
و بعد اوج گرفتید و بعد هم، آزاد
¤¤¤
تمام غصه از آن جا به قصه انجامید
که در تدارک شیرین هزارها فرهاد،
به کوهواره دشمن زدند و باریدند
و سبز حادثه عشق اتفاق افتاد!
¤¤¤
از آسمان غریبی بگو که دلتنگ است
غزل برای تو و عاشقانه ات در باد!