آرشیو چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۸۵، شماره ۱۸۶۸۹
اخبار کشور
۱۴

اشارتهای پنهان

برای ما که غائب همیشگی «اکنونیم»، همه چیز همیشه ناگهان از راه می رسد. به قول آن ظریف: همیشه چقدر زود، دیر می شود؟ کاش یک بار هم که بود، صدای پای لحظه را، پیش از آن که به تاراجش می دادیم، می شنیدیم و تنها چندگام همراهی اش می کردیم. «جویبار لحظه ها جاری ست»، آری... ولی مرهم این دل غافل کجاست، تا در فراغتی بی دغدغه و به قول خواجه؛ بر لب این جویبار می نشستیم و عبور بی صدای عمر را می شنیدیم. کتاب فصل از سوره تماشا سرشار است. اما دریغ از دیدن حتی آیه ای، تا چشمهای ما را به سوی این عابر خاموش دلالت می کرد. آری عزیز دل! کتاب دلربای پائیز، با سوره های بی بدیلش و این همه آیه های بی تاویل، فصلی تمام گشوده بود و خش خش برگهای خشکیده، راز مگوی باغ را عریان می کرد، ولی نگاهمان چون بادهای گمشده، در حوالی دشتهای بی خبری پرسه می زد و چیزی نمی دید. من نیز چون یکی از غائبان همیشگی، سطری از کتاب فصل را نخوانده بودم، که ناگهان چشمم به تقویم جیبی ام افتاد و همه چیز یادم آمد. تقویم روزمره گی ام را که باز کردم، دیدم ای دل غافل... مسافر پاییز کوله بارش را بسته و جایش را به چاووش سپیدپوش فصل داده است. چنان از غفلت دل خویش و غیبت خزان در حیرت بودم که حتی فرصت این که پیاله ای آب در قفایش بریزم نبود. با خودم گفتم؛ مرد غائب! او می رود، بلکه او را رفته گیر و حال به فکر پیر سپیدموی زمستان باش، تا او را از دست ندهی، تا دوباره دست حسرت، به دندان نگزی! در این میانه تنها تو غائبی و همه چیز به وقت خود حاضر و مهیاست. حال اگر حریف حضوری، اگر مرد تماشایی؛

آنک این دریچه روشن دی،

سوره بلیغ بهمن

و صحیفه فصیح اسفند!

اگر اهل اشارتهای پنهانی؛

بخوان کتاب سپید زمستان را...