نقش خیال
از محبت جذبه ها گردد بلند
بی محبت زندگی ماتم همه
عشق صیقل می زند فرهنگ را
اهل دل را سینه سینا دهد
پیش او هر ممکن و موجود مات
گرمی افکار ما از نار اوست
عشق مور و مرغ و آدم را بس است
دلبری بی قاهری جادوگری است
هر دو را در کارها آمیخت عشق
ارج می گیرد ازو نا ارجمند
کار و بارش زشت و نامحکم همه
جوهر آئینه بخشد سنگ را
با هنرمندان ید بیضا دهد
جمله عالم تلخ و او شاخ نبات
آفریدن، جان دمیدن کار اوست
عشق تنها هر دو عالم را بس است
دلبری با قاهری پیغمبری است
عالمی در عالمی انگیخت عشق
علامه اقبال لاهوری