آرشیو چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۶، شماره ۱۸۷۸۴
مدرسه
۱۰

تولد گل سرخ

سویل مصدق

امروز چشم هایم را به روشنی باز کردم. زندگی زیر خاک چقدر سخت بود!

امروز متولد شدم و سر از خاک بیرون آوردم و جوانه زدم و خود را در عالم دیگری حس کردم، آری! من بر روی خاک کوچ کردم و طعم جدید زندگی بیرون خاک را چشیدم.

چه لذتی دارد زندگی در روی خاک. از تاریکی رهایی یافتم و به روشنی قدم نهادم. از گرمای خورشید لذت می بردم و سرمای سخت خاک را کم کم فراموش می کردم. من در کوهستان متولد شدم، صبح ها با نسیم سحر از خواب بیدار می شدم و به اطرافم نگاه می کردم. داشتم به اطرافم نگاه می کردم که یک جوانه دیدم، خوشحال شدم چون او هم مثل من بود پس ما می توانستیم دو دوست خوب برای یکدیگر باشیم. از تنهایی درآمده بودم، او هم مانند من دل خوشی از زیر خاک نداشت. ما با هم زیاد تفاوتی نداشتیم. من فکر می کردم ما فقط با هم دوست می توانیم باشیم، ولی او از خواهر هم به من نزدیکتر بود. وقتی که رشد کردم دیدم که یک گل سرخ زیبا هستم و خواهرم نیز یک نرگس است. ما دیگر اسم داشتیم و از این که انسان هایی برای تفریح به پیش ما می آمدند، خوشحال می شدیم و از طرفی به زیبایی خود مغرور می شدیم؛ زیرا هر انسانی به ما می رسید از ما تعریف می کرد. حال که به اطرافم نگاه می کنم خواهران زیادی با نام های متفاوت در کنار من هستند و همه آنها زیبا هستند.