نیمه های شب، مرد در حالی با وضعیتی به هم ریخته قدم به خانه گذاشت که «پیمانه» چادر به سر تصمیم داشت برای یافتن او به کلانتری برود. بعد هم سیاوش بدون این که چیزی بگوید، به اتاقش رفت و خوابید.

5 بهار از زندگی مشترک آنها می گذشت و سیاوش در این مدت همچنان در پی خوشگذرانی هایش بود و توجهی به زندگی مشترک خود و همسرش نداشت.

چند سال دیگر هم به همین صورت گذشت. اما زن دیگر طاقت نداشت. چرا که شوهرش ضمن این که به او جواب درست و حسابی نمی داد زورگویی هم می کرد. سرانجام زن با مشورت خانواده اش تصمیم به جدایی گرفت. او به اتفاق یک وکیل به مجتمع قضایی خانواده رفت و دادخواست طلاق خود را به شعبه 263 دادگاه خانواده داد.