آرشیو سه‌شنبه ۶‌شهریور ۱۳۸۶، شماره ۱۸۸۸۶
ادب و هنر
۹

تپش انتظار

عباس علیمرادی

اگرچه آینه ام از غبار لبریز است

هنوز از تپش انتظار لبریز است

ببار بر سر ایل و قبیله گل ها

که تشنگی ز لب این تبار لبریز است

اگرچه زردی رویم نشان پاییزی ست

بهار چشم من از آبشار لبریز است

از انتهای افق بوی اسب می آید

و دشت از نفس یک سوار لبریز است

بخوان که سوره فصل ظهور نازل شد

وز آیه آیه سبز بهار لبریز است