تپش انتظار
اگرچه آینه ام از غبار لبریز است
هنوز از تپش انتظار لبریز است
ببار بر سر ایل و قبیله گل ها
که تشنگی ز لب این تبار لبریز است
اگرچه زردی رویم نشان پاییزی ست
بهار چشم من از آبشار لبریز است
از انتهای افق بوی اسب می آید
و دشت از نفس یک سوار لبریز است
بخوان که سوره فصل ظهور نازل شد
وز آیه آیه سبز بهار لبریز است