آرشیو سه‌شنبه ۶‌شهریور ۱۳۸۶، شماره ۱۸۸۸۶
ادب و هنر
۹

چراغ بقیه اللهی

سید محمدحسین شهریار

سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی

ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی

به جستجوی تو ای صبح! در شبان سیاه

بسا که قافله آه کرده ام راهی

نمانده چشمه آب بقا به ظلمت دهر

به جز چراغ جمال بقیه اللهی

ز سایه ای که به خاک افکنی خوشم چه کنم

همای عرش کجا و کبوتر چاهی

بشارتی به خدا خواندن و خدا دیدن

که این بشر همه خودبینی ست و خودخواهی

دلی که آینه گردان شاهد غیبی ست

چه عیب داردش از سر غیب آگاهی

به گوش آنکه صدای خدا نمی شنود

حدیث عشق من افسانه ای بود واهی

تو کوه وکاه چه دانی که (شهریارا) چیست

به کوه محنت من بین و چهره کاهی