آرشیو دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶، شماره ۱۵۷۸
صفحه آخر
۲۰

بخشی از فیلمنامه میراث

?عملیات شست وشوی مرده، کیسه کشیدن و غیره با صدای پسر از خارج

صدای پسر: اوف، نه،... من این زمین و این زمونه رو تحمل نمی کنم. اگه نتونم دست به کاری بزنم ناچارم خودمو سر به نیست کنم. اینو از تو قایم می کردم چون دوست داشتم. تو این زندون دنگال بی در و پیکر دوست داشتن تو، شده بود دوستاقبون بی ترحم من. نذاشتم بفهمی من چی فکر می کنم تا بی خودی بار خاطرت نشم. خیلی دیر تونستم بفهمم که عشق به تو، ضعف من و سد راهمه. اما از همون لحظه یی که فهمیدم، انتظار مرگتو ثانیه شماری کردم. برای اینکه خودمو از این احساس حقارت خلاص کنم منتظر بودم اول تو بمیری، حالاکه مردی من باز باید زیر این بار صبر کنم. چون تو خیال برگشتن داری، آخه چی تو سرته لعنتی؟ چی تو اون کله پوک بدسرهنگته؟

با نگاه خشمگین به یک طرف در تکیه می دهد. مرده شو با دست چپ پکی به سیگار می زند و چون می بیند خاموش است می لندد. یک دم می خواهد از فکری که به سر دارد منصرف شود ولی نمی تواند.

مرده شو (با خود): چه می دونم بابا، گرفتاریم دیگه...

کیسه را درمی آورد، با بی حرمتی می اندازد روی سینه جنازه. دست و عرق پیشانی اش را با گوشه لنگ سرشانه اش خشک می کند. خمیازه کشان می رود پای بیخ دیوار. دو انگشتش را فرو می کند تو جیب پشتش. در حالی که پشت مرده شو به این طرف است، پدر که انگار فرصتی پیدا کرده در نمایی سریع چپکی نگاهی سریع به پسر می کند و با وضعی جدی ظاهرا به علامت همدستی و همدلی، چشمکی به او می زند.

حالت حیرت زده حمید...

مرده شو در حالی که از قوطی کوچکی چیزی را درمی آورد، لای انگشت ها حب می کند. بیخ گلو می اندازد و قوطی را به جیب می گرداند.

بدون گرداندن سر خطاب به پسر: خوب دلی داری ماشاءالله ها. همین دیروز داشتم یه خدا بیامرزی رو می شستم یه دفعه داداشش و دو تا پسر بزرگش جست زدن بیرون که: حاجی زنده شده.

کبریت رو درمی آورد. مشغول روشن کردن سیگار خاموشش می شود.

حمید: منظورت اینه که مرده ها زنده هم می شن؟