آرشیو سه‌شنبه ۹ بهمن ۱۳۸۶، شماره ۳۸۴۹
ادب و فرهنگ پایداری
۱۵

تو نیستی قیصر!

عبدالحسین رحمتی

تو نیستی و انگار بال های کبوتر خواب رفته اند و درختان بی شاخه هایشان بیدار شده اند دیگر گل، گل نیست و پنداری یکی دو پیرهن بیشتر از غنچه پاره نکرده است و از این پس غنچه بی اشارت هیچ شعری باز نخواهد شد.

راستی! اگر «ق» پایان عشق بماند و تو نباشی، که آغازش کند

قلم

من می گویم که قلم ‎/ قلم می تواند ‎/ قیصر را تا همیشه ادامه دهد ‎/ قلم می تواند ‎/ قله شود ‎/ قلم می تواند ‎/ قیامت کند ‎/ قلم می تواند ‎/ از «قیصر» قصرهای قصه بسازد ‎/ اما قلم ‎/ بی قیصر چیزی کم دارد

شهدا با لاله هایی در دست به استقبال شعر آمده اند، صدای بال ملائک را گوش کن که چگونه از حوالی غزل به گوش می رسد. ببین! قیصر چگونه بر اریکه ادب تکیه داده است. آنچه برای باد گفته است، آنچه برای رود، همه به احترام به پابوس آمده اند تا سلیمان واژه ها را اطاعت کنند. اینک: آن همه اخلاص و خوبی با تنفس صبحی غم انگیز، عاشقانش را بدرود می گوید تا با دستانی سرشار از آئینه و آب و چشمانی آکنده از بینش آسمان ها در بزم مستی شهید، حضور یابد و نغز ترین سروده های تعهد را به زمزمه بنشیند.

قیصر فرزند امین شعر است و تا مدام خواهد بود.

به راستی که قلم می تواند قیامت کند این را از دستان جاودانه قیصر فهمیدم، این را از معصومیت آن چشم های باستانی و لحظه های آسمانی اش دریافتم:

نشانی

لحظه ها سرشار عشق آسمانی تو بود ‎/ قسمت ما چشم های باستانی تو بود ‎/ با خیالت طی نمودم هفت شهر عشق را ‎/ کوچه کوچه صحبت از دامن کشانی تو بود‎/ ای طلوع اولین شعر اهورایی من! ‎/ عشق اعجاز نگاه جاودانی تو بود ‎/ صبح وقتی زین حوالی می گذشتی ای عزیز! ‎/ شاعری محو عبور ناگهانی تو بود ‎/ فصلی از «ارژنگ» در تصویر های شعر من ‎/ با سرانگشتان سحر آمیز «مانی» تو بود‎/ من به دنبال تو می گشتم به روز حادثه ‎/ آن نگاه مشرقی تنها نشانی تو بود ‎/ ای همیشه ماندنی در کوچه باغ باورم‎/ این غزل آئینه دار مهربانی تو بود

* برنده جایزه ادبی دکتر قیصر امین پور در سال 84