دعوا
شوخی، شوخی دعوا شد؛
سعید و محمد را می گویم.
جلوی مغازه ایستاده بودیم و داشتیم حرف می زدیم که یک دفعه دیدیم سعید و محمد دست به یقه شده اند.
همه جمع شدیم دور این دو نفر. انگار بچه ها حوصله شان از فیلم های تکراری سر رفته بود و دلشان می خواست پخش زنده دعوا را ببینند!
توی شلوغی مادر محمد از خانه بیرون آمد و با صدای بلند گفت: «محمد»
این کلمه را کمی کشید و این کافی بود که همه با هم صلوات بفرستند.
این جا بود که تازه فهمیدم بی خود نگفته اند: «صلوات؛ حلال مشکلات»