لابه لای برگه ها
خواستم شاعر نباشم
از من اما برنیامد
بی قراری های من جز
با سرودن سرنیامد
¤ ¤ ¤
اولین شعری که گفتم
خواهرم هم پیش من بود
خوب می دانم از آن روز
شعر، قوم و خویش من بود
¤ ¤ ¤
روزهای دوری از شعر
بودم از باران غم پر
آفتابی شد هر از گاه
ذهن من با یک تلنگر
¤ ¤ ¤
در اتاق من همیشه
برگه ها پخش و پلابود
مادرم شاکی، صدایش
لابه لای برگه ها بود
بارها و بارها گفت:
«این که آب و نون نمی شه»
گفتم از عشق و علاقه
در جواب او همیشه
¤ ¤ ¤
شعرهای تازه ام شد
نرم نرمک بهتر از قبل
گرچه سرکش بود گاهی
رام شد چون اسب اصطبل!
¤ ¤ ¤
در مسیرم تا به امروز
رنج ها بردم، ندیدی
راه دوری بود، انگار
از سیاهی تا سپیدی
¤ ¤ ¤
خرده استعدادم آخر
شد کتابی پیش رویت
واشده صدها دریچه
در دل من رو به سویت