آرشیو شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷، شماره ۱۹۱۳۶
مدرسه
۹

لابه لای برگه ها

خواستم شاعر نباشم

از من اما برنیامد

بی قراری های من جز

با سرودن سرنیامد

¤ ¤ ¤

اولین شعری که گفتم

خواهرم هم پیش من بود

خوب می دانم از آن روز

شعر، قوم و خویش من بود

¤ ¤ ¤

روزهای دوری از شعر

بودم از باران غم پر

آفتابی شد هر از گاه

ذهن من با یک تلنگر

¤ ¤ ¤

در اتاق من همیشه

برگه ها پخش و پلابود

مادرم شاکی، صدایش

لابه لای برگه ها بود

بارها و بارها گفت:

«این که آب و نون نمی شه»

گفتم از عشق و علاقه

در جواب او همیشه

¤ ¤ ¤

شعرهای تازه ام شد

نرم نرمک بهتر از قبل

گرچه سرکش بود گاهی

رام شد چون اسب اصطبل!

¤ ¤ ¤

در مسیرم تا به امروز

رنج ها بردم، ندیدی

راه دوری بود، انگار

از سیاهی تا سپیدی

¤ ¤ ¤

خرده استعدادم آخر

شد کتابی پیش رویت

واشده صدها دریچه

در دل من رو به سویت