آرشیو شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷، شماره ۱۹۱۳۶
مدرسه
۹

تابستان و مطالعه کتابخانه؛ دنیایی پر از هیاهو

سعید سجادی

وارد کتابخانه می شوی. یکی از ظهرهای گرم تابستان است. هوا خیلی گرم است. نسیم خنک کولر از داخل کتابخانه بر صورتت می نشیند و احساس نشاط، تمام وجودت را فرا می گیرد.

عده زیادی پشت میزها نشسته اند و هر یک در دنیای کتابی که پیش رو دارند، سیر می کنند. سکوت زیبایی فضای کتابخانه را فراگرفته است. چشم ها برروی کلمه ها حرکت می کنند و کتابها پی در پی ورق می خورند. تو نیز به طرف قفسه ای می روی و با چشم، عنوان کتاب ها را از نظر می گذرانی. ناگاه دیدگانت، برروی عنوانی متوقف می شود. کتاب را از قفسه بیرون می آوری و چون دوستی مهربان با خود همراه می کنی و به طرف یکی از میزها می روی. برروی صندلی می نشینی و کتاب را پیش رویت گذاشته، به آرامی می گشایی. اول از همه، عنوان کتاب خودنمایی می کند.

کتاب را ورق می زنی و با اشتیاق شروع به مطالعه می کنی. از همان دوران دبستان علاقه خاصی به تاریخ و سرگذشت گذشتگان داشتی. پس کتاب را به دقت می خوانی. گاهی چهره ات در هم می رود و لحظه ای با خشم دست هایت را به هم می فشاری. اگر کسی از دور به حرکاتت دقت کند، متوجه خشم یا ناراحتی ات می شود.

همین طور که کلمه ها به سرعت از زیر چشمانت می گریزند و وقایع را برایت نقل می کنند، ناگاه دست از مطالعه بر می داری. نگاهی به اطراف می اندازی.

همه در حال مطالعه هستند و تنها صدایی که سکوت شیرین کتابخانه را می شکند، صدای ورق خوردن کتاب ها یا جا به جا شدن صندلی هاست.

ناگاه نگاهت به قفسه های پر از کتاب می افتد و به فکر فرو می روی. با خود می اندیشی کتابخانه به ظاهر ساکت است، اما هر کتاب دنیایی پرهیاهو و پرماجراست؛ حاصل تجربه های نسل های گذشته، تاریخ نویسان، محققان و تمام کسانی که حاصل عمر خود را به صورت کتاب در اختیار ما گذاشته اند تا به سادگی از آنها استفاده کنیم.

یک بار دیگر به قفسه های پر از کتاب نگاه می کنی و با خود تصمیم می گیری که هر روز فرصتی را به مطالعه اختصاص دهی و از این تجربه های ارزشمند استفاده کنی.