آرشیو شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷، شماره ۱۹۱۳۶
مدرسه
۹

پرواز

- حالایه سانتر جالب توی هجده قدم، توپ روی پای چپ احمدی جفت و جور می شه و می ره که دروازه باز بشه اما این حمیده که با یه پرواز قشنگ توپ رو مهار می کنه!

یکی از بچه های محل گزارشگر بود. داشتیم «سانتر تو گل» بازی می کردیم. یکی از بچه ها از یک طرف خیابان سانتر می کرد و دیوار حاج آقا الماسی که خط کشی داشت، گل بود.

روزهای جنگ بچه های محل را برد به باغ جبهه.

«... دوستان آماده ی رفتن شدند

باغبانان گل میهن شدند

کربلاگل کرد بر سربندشان

یادگاری شد گل لبخندشان

«احمدی»1 درجبهه در حال نبرد

زیر آتش بال خود را هدیه کرد

او که چون پروانه ای بی بال شد

در دلش از هدیه اش خوشحال شد

بعد از او همبازی خوبم «حمید»2

شهد شیرین شهادت را چشید

پر زد او اما پرش جا مانده است

حرف او در دفترش جا مانده است

کاش می شد چون کبوتر پرکشید

بال و پر زد رفت پهلوی «حمید»...

¤ ¤ ¤

1- احمدی: بچه محل خوبمان (احمد پورپیرعلی) که در محل به او احمدی می گفتیم. او در دوران دانش آموزی درحالی که 16 ساله بود به جبهه رفت و در جبهه ابوغریب قطع نخاع شد. او در دوران سلامتش یک بازیکن چپ پا و تند و تیز بود. خوشا به حال احمدی و هدیه قشنگش.

2-حمید: شهید حمیدرضا باقری جبلی شاگرد ممتازی که در رشته ریاضی درس می خواند. او در سال سوم دبیرستان به جبهه رفت و در دانشگاه شهادت قبول شد. حمید یک ورزشکار بااخلاق بود. خوشا به حال حمید و پرواز بلندش.