آرشیو پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۷، شماره ۱۸۳۷
صفحه آخر
۱۶

به یاد علی حاتمی

یادم می آید تئاتر «خمره سخنگو» را بازی می کردم. یک روز استاد مشایخی آمدند، نمایش را دیدند. تئاتر که تمام شد استاد مشایخی آمد اتاق گریم و به من گفت: «اکبر فردا می تونی بیای کاخ گلستان؟» فردای آن روز کاخ گلستان بودم و استاد علی حاتمی را برای اولین بار از نزدیک دیدم. کمال الملک فیلمبرداری می شد. تا من را دید به استاد عبدالله اسکندری اشاره کرد. چند ساعت بعد دیگر من اکبر عبدی نبودم، احمدشاه بودم. قرار شد رل احمدشاه را برای مرحوم حاتمی بازی کنم. رفاقت مان از همان روز آغاز شد. خانه ام دور بود، نازی آباد. یک اتاق در طبقه بالای خانه اش در اختیارم گذاشت. شوق و ذوق بازی جلوی دوربین علی حاتمی خواب را از چشمانم گرفته بود. حاتمی کارگردان محبوبم بود. بچه که بودم یک سال عید، عیدی های خواهر و برادرهایم را گرفتم و همه شان را بردم سینما تا حسن کچل را ببینند، یک سینما در چیت سازی. از شوق بازی برای حاتمی آنقدر تمرین کردم که «احمد شاه» عالی در آمد. استاد وقتی راش ها را دید، رل را طولانی تر کرد. بعد تصمیم گرفت فیلم سینمایی «احمد شاه» را بسازد و نقش را از فیلم «کمال الملک» بیرون آورد. رفاقت مان پایدار بود اما هیچ کاری با هم انجام ندادیم تا اینکه برای بازی در فیلم «مادر» انتخاب شدم. یادم می آ ید سر صحنه یی که مادر باید به خانه می آمد، گفت: «تو نقشی را بازی می کنی که عقلش کوچک است. وقتی مادر از در داخل می شود باید بپرد بغلش و ابراز احساسات کند.» نمی دانست باید در این صحنه چه کند؟ گفتم: کار را به خودم بسپار، یک فکری دارم که نمی خواهم موقع تمرین انجام دهم. وقتی سه، دو، یک داد مادر از در داخل شد، من چادرش را بوسیدم. کات که داد دیدم اشک هایش را پاک می کند. هنوز هم وقتی خیلی دلم برایش تنگ می شود فیلم «مادر» را به یاد آن روزها نگاه می کنم. فیلم را می بینم و تک تک اتفاقات پشت صحنه در ذهنم نقش می بندد.