آرشیو یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷، شماره ۲۴۶۳
صفحه آخر
۲۰
خنده جام

ماجراهای تاکسی ما

رضا روستا

ماجراهای تاکسی ما دقیقا زمانی شروع شد که چند روز پشت سر هم ما به خودمان آمدیم و دیدیم که مسافران دوروبر ما به شکل عجیبی هر روز همان هایی هستند که دیروز و پریروز و پس پریروز و... هم بودند.

این اتفاق همین طور پشت سر هم که رخ داد، ما تازه فهمیدیم بغیر از خودمان و جناب اوس اسمال و آقای قند فروش و استاد کمالیان و نادرخان نادریان، کس دیگری صبح های زود ساعت 4 صبح از خانه بیرون نمی زند که بتواند مسیر بین کرج و تهران را طوری طی کند که ساعت 30/5 در محل کارش حاضر باشد و کارت بزند.

دست بر قضا راننده ما هم به شکل کاملاتصادفی ثابت بود، جناب داش ممد بچه باحال محل... (قرار نیست بعضی اسم ها نوشته شود)

از آنجا که برای ستون طنز مدام مجبور بودیم چشم به راه حرکت دستان مبارک آقای رفیع روی کیبورد باشیم، بد ندیدیم وقتی جناب رفیع حال فشار دادن کلیدهای کیبورد را ندارند، خودمان همین ماجراهای خودمان را بنویسیم، می پرسید چطور، بخوانید.

استاد کمالیان: این طنزهای «جام جم» را خوانده اید؟

نادرخان نادریان: آقا ما سرمان برود، روزنامه نمی خوانیم. اصولاکمتر از کتاب هزار صفحه ای چیزی راست کار ما نیست.

قندفروش: من می خوانم، همین نوشته رضا رفیع را می گویید؟

استاد کمالیان: نه، نوشته های دهخدا را می گویم.

اوس اسمال: من یه دهن بخونم.

خودمان: بابا بی خیال حالاچی شده مگه.

استاد کمالیان: خواستم ببینم شما اگر خوانده اید، برای من هم تعریف کنید.

داش ممد: اکه بر... ای بر... آخر... های...

خودمان: چی شد؟

استاد کمالیان: طنز.

داش ممد: زده بود تو نمیری.

نادرخان نادریان: به قول نسیم شمال دست ما کوتاه و خرما بر دخیل.

خودمان: این شعر نسیم شمال بود؟

استاد کمالیان: نه به گمانم مال رودکی است.

اوس اسمال: رو د کی.

استاد کمالیان: قباحت دارد. هنوز رودکی را نمی شناسی؟ می گویی رو د کی؟

خودمان: قضیه طنز چی بود.

استاد کمالیان: بی خیال از همین امروز خودمان کمکش می کنیم.

خودمان: یعنی من.

نه بابا: خودمان یعنی خودمان.

داش ممد: بی خیال.