آرشیو پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷، شماره ۲۴۷۶
شعر جوان
۸

صدای سرد تو

محمدمهدی سیار

بغضی که سال هاست مرا پیرکرده است

در چشم هام مانده و تاخیر کرده است

شاید مسافری است که من سال های سال

در انتظار مانده و او دیر کرده است

شاید خود تویی که گلوی دلم هنوز

در آن نگاه آنی تو گیر کرده است

زیبایی تو را و پریشانی مرا

آیینه سال هاست که تکثیر کرده است

آه ای غزال من به هوای شکار تو

جنگل کمین نشسته و تزویر کرده است

تقصیر من که نیست که چشم من اشک را

روزی هزار بار سرازیر کرده است

من خواب دیده ام که دلت را به پای خود

جادوگری گرفته و زنجیر کرده است

روزی صدای سرد تو حال مرا گرفت

خواب مرا صدای تو تعبیر کرده است

یوسف خوش نظر
سه شعر کوتاه

1

گل ها نسل به نسل

زیبایی ات را ادامه می دهند

و من هنوز از پله های شک بالامی روم

پنجره ها را می بندم

و تمام شیشه هایی را که نام تو را گریه می کنند

پاک می کنم

2

سال هاست نگاهم

بر پله های این زیرزمین عنکبوتی

تار شده است

و گلویم

در حسرت بغضی نیامده می سوزد

دیگر کسی نمی گیرد

سراغ کوزه ای را که

لب هایش خشکید

3

آن قدر نیمه خالیم را دیدی

که نیم دیگرم

هوس خالی شدن کرد

الهام حاج هاشمی
ای عشق!

باید من بی حوصله را هم بپذیری

ای عشق، نگو «نه»، تو بلای همه گیری

پیچیده در اندامم، سلول به سلول

فریاد پشیمانی زندانی پیری

آن لرزش یکریز در آن گوشه دریا

دستان غریقی است، نه امواج حقیری

خونریزی روحم نفسی بند نیامد

ای مرهم دلبند! تو از تیره تیری

بیرون زدم و گشتم و پرسیدم و گفتند:

رازی است که بهتر که ندانی و بمیری

پنهان مکن ای رود روانی، جریان چیست؟!

با یاد که آواره هر کوره کویری؟

شور و شرت ای عشق، سر هر گذری هست

هم تعزیه خوانی تو و هم معرکه گیری