آرشیو دوشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۸، شماره ۴۴۰۸
زلال
۱۸

ماه عسل

از شب زفافش، بیش از 17 روز نگذشته بود؛ نصرانی بود که به دست امام حسین(ع) مسلمان شده بود. با مادر و همسرش در لشکر سیدالشهدا بود، یعنی بهتر بگویم در نیمه های راه و شاید در لحظه های آخر به کاروان عاشورائیان پیوست و خوشا به سعادتش...

روز عاشورا همه عشق و ارادت خود به مقتدا و رهبرشان را نشان می دادند و او با مادر و همسرش به ماه عسلی بی نظیر رفت تا در همان روزهای اول زندگی، عاشق صادق شود... مادر وهب او را ترغیب به جهاد نمود که ای فرزند! برخیز و پسر پیغمبر را یاری کن. وهب گفت: در این کار کوتاهی نخواهم کرد. به میدان رفت و رجز خواند و به لشکر حمله نمود و عده ای را به درک فرستاد. آن گاه نزد مادر و زن خود برگشت و گفت: ای مادر، آیا راضی شدی؟ آن شیرزن گفت: آن گاه از تو راضی می شوم که در راه حسین(ع) کشته شوی تا در قیامت نزد خداوند، شفیع تو باشد... وهب به میدان بازگشت، رجز خواند و پی در پی جنگید تا 19 سوار و 12 پیاده از آنها را کشت. این عاشق حسین(ع) پیوسته می جنگید تا او را دستگیر کردند و نزد عمر سعد آوردند. آن ملعون گفت: ما اشد صولتک: عجب شجاعتی داری! و دستور داد سرش را بریدند و به لشکرگاه حسین(ع) پرتاب کردند. مادرش سر او را برداشت و باز به سوی لشکر ابن سعد انداخت... و گفت: من هدیه ای را که تقدیم خدا کردم، پس نمی گیرم. این شیرزن، شمشیر برداشت و به سوی میدان رفت. امام حسین(ع) فرمودند: ای مادر وهب! بنشین، خدا جهاد را از زن ها برداشته؛ تو و پسرت با جدم محمد(ص) در بهشت خواهید بود.

* امالی صدوق، روضة الواعظین، ناسخ التواریخ و بحارالانوار