آرشیو سه‌شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸، شماره ۱۹۵۸۹
مدرسه
۹

آسمان

بغضی گلوی آسمان را گرفته بود و می خواست بگرید. تا شاید کمی از بغضش کاسته شود. وقتی معلمم در روز بارانی از او سخن می گفت در خیال خود فرشته ای تجسم کرده و با او حرف می زدم. چه زیبا سخن می گوید کلامش شیرین صدایش دل نشین است.

چند روز از آن روز بارانی عجیب و غریب می گذرد. هنوز حال و هوای دیگری دارم آن قدر فکرم درگیر اوست، که در کلاس ریاضی به جای حل معادله سعی می کنم که زیبایی هایش را جمع ببندم، در کلاس هنر فکرم مشغول آن بود که چگونه صورت دل نشینش را برروی تخته بکشم که با دیدنش شوق دوباره زیستن به من بدهد. ولی افسوس که نتوانستم حتی کمی از چهره مهربانش را بکشم و به همه نشان بدهم و بگویم که این آقای کل جهان است که ما باید مطیع او باشیم. اللهم عجل لولیک الفرج.

مدرسه راهنمایی پونه رونقی منطقه 15 تهران