آرشیو شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۸، شماره ۱۹۵۹۲
مدرسه
۹

اندکی صبر سحر نزدیک است

روزها، روزهای سرد زمستان است، برگ ها مرده اند. درختان خوابیده اند، آسمان گریه می کند، دریاها یخ زده اند، زمین زیر توده ای از برف دلتنگ است. پنجره خانه هایمان بسته و آتش روشن است.

اما بازهم بهاری در راه است...؛ بلی به درستی که پس از هر سختی آسانی است.

امروز که در دل دوگانگی ها و وارونگی ها گم شده ایم و حرف جای عمل را گرفته و شعارها برای گمراهی است قافله به گل نشسته عشق و محبت بشری به کجا می رود؟ قافله ای که قافله سالار خود را گم کرده است در پس حجابی بزرگ، قافله ای که مردم آن نمی دانند راهزن ها در پوشش هم سفر قرار گرفته اند و در کنارشان غذا می خورند، در روزگاری که مردمانش رودی اند به آبشار پوچی.

پس کی این زمستان سرد و طاقت فرسا پایان می پذیرد تا درختان زیتون شکوفه دهند؟ کی این هوای مه آلود و طوفانی پایان می پذیرد و ابرهای سیاه تاریکی به زمین می نشیند؟

کجا این شب ظلمانی و بی ستاره پایان می پذیرد؟ کی می آید آن روزی که زیر درختان پربرگ سیب عطر بهار را استشمام کنیم؟ کی می آید آن روزی که زیر باران رحمت الهی و فارغ از برگ ریزان پائیز شعر باز باران بخوانیم؟ و کی می آید آن کسی که ما را از این کابوس بیدار کند و جرعه ای آب به دستمان دهد؟ آن شمس الشموسی که می تابد ولی دلمان به هوس خواب پشت به نورش کرده.

اما نگران نباشید، اندکی صبر سحر نزدیک است...