آرشیو سه‌شنبه ۱۶‌شهریور ۱۳۸۹، شماره ۲۹۳۸
کتاب
۸
پیشخوان

واگویه یا داستان

نام کتاب: و دیگر هیچ...

نویسنده: لطف الله شیرین زبان

نشر: زعیم

«از زاده فقر در لحظه اعدام آخرین آرزویش را پرسیدند؛ او مدت های مدیدی فکر کرد، به یاد روزهای سرد زمستان افتاد که کودک 8 ساله ای بیش نبود و در نیمه شب مجبور می شد از رختخواب گرم بلند شود، در حالی که هوا کاملاتاریک بود و برف کاملازمین را پوشانده بود، به کارخانه فرشبافی می رفت.

هوای سرد نقشه خواب را از سر او می پراند و بدنش از شدت سرما مورمور می شد. او به مدت 16 ساعت پشت دستگاه فرشبافی چندک می زد و فرش می بافت. بی خوابی و خستگی چنان او را تحت فشار قرار می داد که گاهی پشت دار قالی به خواب می رفت و از آن بالاسقوط می کرد، خراش های روی گونه هایش گواه این افتادن های مکرر بود.

و این زندگی چندین ساله او بود؛ مداوم و بی وقفه، و اکنون به اعدام محکوم شده بود. چشم هایش را بست و آخرین آرزویش را گفت: دلم می خواهد دل سیر بخوابم و مجبور نباشم نیمه شب از خواب بیدار شوم. دژخیم لبخند تلخی زد و آرزوی جوان را برآورده کرد.» این اولین داستان (خاطره) از مجموعه «و دیگر هیچ...» است.

همه 12 داستان دیگر این مجموعه نیز مانند این داستان کم حجم هستند و آنقدر پیچیدگی های زبانی و فرم های داستان نو در آنها به چشم نمی خورد که برای خواندن و درک خط روایی داستان مخاطب دچار سردرگمی شود.

مجموعه داستان و دیگر هیچ... شکل و شمایل خوبی ندارد و طراحی جلد و همچنین نوع صفحه بندی اش آنچنان که باید چشم نواز نیست؛ اما داستان های کوتاه این مجموعه آنقدر گرم هستند که خواننده را مجاب کنند این مجموعه لاغر 70 صفحه ای را بخواند.

برخی از داستان های این مجموعه با تعاریف داستان متفاوت است و شاید بتوان آن را نوعی واگویه نویسنده با مخاطبش دانست؛ اما اگر پیگیر جدی داستان کوتاه باشید، متوجه می شوید پشت این قلم ساده و بی آلایش می توان ردی از ذوق نویسنده را دید؛ نویسنده ای که شاید از دسترسی به منابع ادبیات داستانی روز جهان و همچنین حضور در مجامع ادبی محروم است.

لطف الله شیرین زبان در ابتدای مجموعه اش نوشته است که داستان های این مجموعه واقعی نیستند و در عین حال تخیل صرف هم نیستند.