آرشیو سه‌شنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۹، شماره ۱۱۰۸
صفحه آخر
۲۰

نمای بسته: سلام بر سیب زمینی

پیاز در مرحله بحران

محسن سیف

خوردن آلو، دور از جان بزرگان، عوارض جانبی پراسترسی هم دارد البته. پس بی خیال...

اوایل دهه 50 خورشیدی به اقتضای سن و سال و شور و شر دوران کم دوام شباب سرمان درد می کرد برای پیشانی بندهای چهارخانه مد آن روزگار. بالاخره کله های پرباد جوانی را باید به سنگ و آجری کوبید که جایتان سبز می کوبیدیم. شگفتا که سنگ و آجر ترک برمی داشت. از زور ایمان و باور بود وگرنه جمجمه های فولادی فقط توی سری فیلم های جیمز باندی مجوز مجازی داشت

جان مان درمی رفت برای سرودن شعارهای ضدامپریالیستی. این جوری بود که حجره چهارسوق کوچیکه عموجان را دادیم به مشتی کاغذ، مشتی بی خط و چهار راس «بیک» اصل و نیک. ویروس زیر و رو کردن عالم خاکی و به کرسی نشاندن انگشت شمار آدم های افلاکی افتاده بود به جان مان. اگر بگویید از کی و چی خط می گرفتید تو و همپالگی هایت؟ راست حسینی می گویم از «چه»... اما در این سودای ستم ستیزی شورانگیز ویت کنگ و فلسطینی دشداشه پوش و چفیه بر دوش نه سری از هم سوا داشتن در باورمان نه جانی... اول باری که گذرم به دباغ خانه افتاد، 20 سال را پر کرده بودم. آقای سنگین وزن و متینی از فرق تا فرش حضورم را برانداز کرد و گفت: «... حیف از تو جوان رعنا نیست که آینده درخشانت را خراب افکار خرابکارانه می کنی؟ بچسب به اصل زندگی. چه کار داری که ملخ در بیابان علف می جود، شتر ساربان دارد و تیز و بز می دود...»

دوزاری ام افتاده بود اما پا سفت کردم که چه و چه. خندید و گفت: «خب بعله... شور و هیجان جوانی و بوی قورمه سبزی است... اما این هم راه دارد. چه کار داری آب از کجا گل آلود می شود. ماهی ات بگیر ببم جان! پس فردا تنگنای اهل و عیال و نق و نوق و ذق و ذوق ماست خورت را می چسبد... کله ات باد دارد؟ خب این همه بحران و مشکلات اجتماعی دم دست و آبگوشتی... خیال می کنی بحران سیب زمینی و پیاز کم مصیبتی است؟ گور پدر جنگ سرد و گرم و ولرم. ویر انتقاد و نقد به سرت زده؟ خب از بحران فراگیر و قابل لمس پیاز و سیب زمینی بنویس و دق دلی ات درآر و حالش را ببر.»