آرشیو سه‌شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۰، شماره ۴۷۸۸
صفحه آخر
۲۸

حافظ امروز

خم زلف تو دام کفر و دین است

زکارستان او یک شمه این است

جمالت معجزحسن است لیکن

حدیث غمزه ات سحرمبین است

زچشم شوخ تو جان کی توان برد

که دایم با کمان اندرکمین است

بر آن چشم سیه صدآفرین باد

که در عاشق کشی سحرآفرین است

عجب علمی ست علم هیات عشق

که چرخ هشتمش هفتم زمین است

تو پنداری که بدگو رفت و جان برد

حسابش با کرام الکاتبین است

مشو حافظ زکید زلفش ایمن

که دل برد و کنون دربند دین است