شب است. موبایل تان زنگ می زند. نامزدتان پشت خط است و می گوید که قرار شده با او و خانواده اش به شمال بروید. باورتان نمی شود که بالاخره چنین فرصتی برایتان فراهم شد تا بیشتر با خانواده نامزدتان آشنا شوید. با خوشحالی دعوت او را قبول می کنید، اما وقتی می گوید که ساعت چهار صبح حرکت می کنید، پشیمان می شوید. شما از مسافرت شبانه متنفر هستید ولی دیگر نمی توانید بهانه ای بیاورید.

با عجله لباس و وسایل شخصی مورد نیازتان را داخل یک ساک می گذارید. کمی عصبی هستید. روی تخت دراز می کشید و سعی می کنید کمی بخوابید. با خودتان فکر می کنید تا امروز موقعیتی پیش نیامده بود که بتوانید همه اعضای خانواده نامزدتان را در یک جا ببینید. اما اینکه قرار است ناگهان به مسافرت بروید، شما را نگران کرده است.