آرشیو پنجشنبه ۱۳ امرداد ۱۳۹۰، شماره ۲۲۲۸
صفحه آخر
۱۶
صندوق مینیمال

قلب که بتپد

شبنم کهن چی: هی دوید و قلبش تپید. قلب که بتپد یعنی زنده یی. وقتی خسته شد نشست. نشست، قلبش آرام شد و مرد.

آلما روشنی: اتفاقا سر بی درد را هم دستمال می بندند! هر روز صبح تا شب درست به تعداد همه زنان.

علی نادری: درجه تسلط آدم به زبان یک کشور نسبت عکس دارد با میزان نگاه کردنش به صفحه نمایشگر وجه در صندوق!

معصومه میرابوطالبی: سال ها می گذرد.و تازیانه ها هنوز در هوا معلقند. مگر آخرین سنگ هرم گذاشته نشده است؟

عاطفه محمدخان: از پله ها که سرازیر می شوم لبه تیزش پایم را می برد. خوشحالم لااقل جنسش چینی نیست. -گفت: شرط زندگی چیست؟ گفتم هرچه باشد زنده بودن یکی از شروطش است. خندید و گفت: ما که مرده ایم چه فرقی به حالمان دارد.

محمد سفری: با دسته گل به خانه بازگشت. اما تشر شنید. دخترک گل فروش همیشه غمگین بود.

علی فتوت: وارد خانه شدم. ظرف غذا را که روی گاز دیدم خیالم راحت شد که امروز غذا دارم. در ظرف را باز کردم، کاغذی درون ظرف بود: از بیرون که غذا گرفتی درون این گرمش کن، به بقیه ظروف دست نزن.

مینیمال های خود را به آدرس lastpage.etemad@gmail.com برای ما بفرستید.