آرشیو سه‌شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰، شماره ۳۲۳۶
صفحه آخر
۲۴
خواندنی روز

اسمت را پشت هیچ خاکریزی عوض نکن

مریم جمشیدی

جنگ تمام شده و پرچم سفید در دو طرف خاکریزها بالارفته، اما این دلیل نمی شود که یک سرهنگ عراقی و یک سرباز ایرانی بدون واهمه برای هم نامه بنویسند.

صندوق پستی شان یک قوطی کنسرو است که لای علفزارها پنهان شده و سرانجام یک نفر در این طرف خاکریز پیدا می شود که «هل من ناصر» فواد صابر را آن طرف نهر خین پاسخ دهد.

نامه های این افسر عراقی یک درخواست دارد. درخواستی که در ابتدا برای سرباز ایرانی یک معماست و در انتها معماتر می شود. افسر عراقی، گمشده ای در شهر خرمشهر دارد، یک زن و یک دختر که امیدوار است به شهرشان برگشته باشند. فواد صابر از آنجا که مادرش ایرانی بوده فارسی را بلد است بخواند و بنویسد اما نه آنقدر که به جای کمک ننویسد کومک و بداند معنای گاگول «تو چقدر گلی» نیست. اعتماد سرباز ایرانی آهسته آهسته در هر نامه ای که نوشته می شود به فواد بیشتر شده، اما هرگز اسمش را کامل نمی نویسد و تا خاتمه داستان «ه ق» می ماند و این که اسم واقعی اش چه باشد را به ذهن افسر عراقی می سپارد. در مرخصی های چند ساعته ای که می گیرد در جستجوی مادر و دختر به خرمشهر می رود در حالی که هنوز نمی داند چه نسبتی بین آنها و فواد وجود دارد. فواد سال هاست خواب ندارد و سرباز از وقتی که فهمیده فواد چرا دنبال آن مادر و دختر می گردد، خواب از سرش پریده و حالاهیجان مواجهه با آنها تمام وجودش را لبریز کرده است. اما وقتی آنها را پیدا می کند، تمام آرامش ذهنی اش به هم می ریزد و جایش را تردید پر می کند. احساس می کند فواد و آن زن چیزی را از او پنهان می کنند. برای همین اصرار می کند تا چیزی را از او مخفی نکنند اما...

«دیگر اسمت را عوض نکن» روایت مجید قیصری است از روابط آدم های جنگ و پس از جنگ، آدم هایی که یکی از آنها باور دارد دوستی 2 ملت پایان هر جنگی است.

داستان در 2 خاکریز و یک کوچه شکل گرفته و حرف های سرباز ایرانی و سرهنگ عراقی در قالب نامه زده می شود. نامه هایی که با سلام شروع شده و بدون خداحافظی به پایان می رسد.

نشر چشمه ناشر این کتاب است که برای اولین بار در سال 88 به چاپ می رسد. خواندنش را از دست ندهید.