آرشیو سه‌شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰، شماره ۲۰۰۳۹
نسل سوم
۱۰

بوی بارون

عبدالحسین انصاری

لنگر انداخته در اسکله، کنگر خورده

این عقابی که مسیرش به کبوتر خورده

موج با شوق تو می آید و برمی گردد

متلاشی شده، بی حوصله و سرخورده

گاه یک صخره ی پنهان شده را رد کرده ست

گرچه هر بار به یک صخره ی دیگر خورده

بوسه ات سرخ ترین میوه ی فصل است انگار-

سیلی موج که بر گونه ی بندر خورده

«بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم»

هر که بد گفت به چشمان تو، شکر خورده!

چشم تو معدن الماس ولی لبخندت-

سینه ی ترد اناری ست که خنجر خورده

غزلی گفته ام از گونه ی گل نازک تر

من به جز شعر چه گفتم که به تو برخورده؟!