آرشیو سه‌شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰، شماره ۲۰۰۳۹
مدرسه
۹

مستمند و ثروتمند

فاطمه شیرازی

رسول اکرم (ص)طبق معمول درمجلس خودنشسته بودند.یاران گرداگردآن حضرت حلقه زده واورا مانند نگین انگشتردرمیان گرفته بودند.دراین بین یکی ازمسلمانان-که مردفقیری بود-ازدررسیدوطبق سنت اسلامی-که هرکس درهر مقامی هست همین که وارد مجلسی می شود باید ببیندهرکجاجای خالی همان جا بنشیندویک نقطه ای مخصوص رابه عنوان اینکه شان من چنین اقتضامی کند درنظرنگیرد-آن مردبه اطراف متوجه شد درنقطه ای جای خالی یافت رفت وآنجانشست.ازقضا کنارمرد ثروتمندی قرارگرفت.مرد ثروتمند جامه های خودراجمع کردوخودش رابه کناری کشید.رسول اکرم(ص)که مراقب رفتاراوبود به او روکردوگفت:

((ترسیدی که چیزی ازفقراو به توبچسبد؟!))

- نه یارسول خدا!

- ترسیدی که چیزی ازثروت توبه اوسرایت کند؟

- نه یارسول خدا!

- ترسیدی که جامه هایت کثیف وآلوده شود؟

-نه یا رسول خدا!

- حال چرا خودت را به کناری کشیدی؟

-اعتراف می کنم که اشتباهی مرتکب شدم وخطاکردم.اکنون به جبران این خطا وبه کفاره این گناه حاضرم نیمی ازدارایی خودم را به این برادرمسلمان خود که درباره اش مرتکب اشتباهی شدم ببخشم.

مردفقیر: اما من نمی خواهم.

جمعیت:چرا؟

- چون می ترسم روزی مراهم غروربگیرد وبا یک برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بکنم که امروزاین شخص بامن کرد.

منبع:اصول کافی جلد2، باب فضل فقرا مسلمین صفحه260

به روایت کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری جلد1