آرشیو دوشنبه ۹ آبان ۱۳۹۰، شماره ۱۳۸۲
صفحه آخر
۲۰

کلاخوش می گذرد؟

احمد طالبی نژاد

همین پریشب، جایی میهمان بودیم. خانواده ای متعلق به قشر نسبتا مرفه و نه خیلی مرفه یا چنان که اهل سیاست می گویند «مرفهین بی درد» و نه همین طبقه متوسطی که می کوشد تا خود را با اصل و نسب جلوه کند و با چند قاب عکس قدیمی شجره نامه خانواده را ترسیم می کند که معمولامی توان این قاب عکس ها را از عکاسی معروف و قدیمی میدان بهارستان خرید. طبق معمول تلویزیون شان روشن بود و خانم و آقای میزبان که در آستانه 60سالگی هستند، داشتند «فارسی وان» تماشا می کردند و در ضمن آن، هرچند لحظه یک بار هم لبخندی ملیح به ما می زدند که یعنی: «ببخشید. شما بی هنگام آمده اید. می بینید که داریم سریال تماشا می کنیم. جای حساسش هم هست. لطفا از خودتان پذیرایی کنید تا تمام شود» و ما هم البته با لبخندی ملیح پاسخ می دادیم که «عیبی ندارد. کار شما واجب تر است. پذیرایی دیر نمی شود» در این فاصله هرچه چشم گرداندم تا بلکه روزنامه ای، کتابی یا یک چیز سرگرم کننده دیگری پیدا کنم که مجبور نباشم به صفحه تلویزیون خیره شوم، چیزی پیدا نشد جز یکی، دو شماره از نشریه ای که فقط جدول بود و دیگر هیچ. چاره ای نبود. باید صبر می کردیم که کردیم اما در این فاصله به قول فلاسفه و عرفا در وجود خود غور و تفحص کردم و به این پرسش مهم رسیدم که آیا اینها که دنیایشان در فارسی وان و جدول خلاصه شده آسوده تر زندگی می کنند یا دیگرانی که فکر می کنند وظیفه ای مهم تر از این دو کار هم در زندگی می شود، انجام داد. بعد به این نکته رسیدم که اگر این قشر وسیع لااقل هفته ای یک بار هم روزنامه بخرند – فرقی نمی کند چی باشد – دست کم شمارگان نشریات اینقدر اسفبار نخواهدبود. بالاخره سریال تمام شد و خانم پرید تو آشپزخانه برای آوردن چای تازه و آقا هم رفت دستشویی و میهمانی رسما آغاز شد. آقا که از دستشویی بیرون آمد، خطاب به همسرش گفت. «خانم شام را زود تر لطف کن تا آکادمی موسیقی شروع نشده، از خجالت شکم دربیابیم. امشب باید خیلی هیجان انگیز باشه.» شام را خوردیم و نشستیم به تماشای آکادمی موسیقی و کلاخوش گذشت.