آرشیو چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۰، شماره ۲۳۰۶
صفحه آخر
۱۶
صندوق پستی

امید زنده است

حسن جواهری

خبر: «درنایی به نام امید بعد از طی چندین هزارکیلومتر پرواز، تک و تنها در دامگاهی در فریدونکنار به زمین نشست.»

امید، آخرین درنا از شاخه درناهای سیبری است که همه ساله برای زمستان گذرانی به ایران کوچ می کنند، از سال ها پیش تعداد زیادی از اینگونه درناها در دسته های بزرگ و کوچک پس از طی مسافت های طولانی به کشور ما می آمدند، اما در این سال ها آنقدر از جمعیت این گونه کاسته شد که سرانجام کار به جایی رسید که تنها و تنها یک درنا باقی ماند: درنایی که تنها امید بقای نسل درناهای سیبری در ایران بود و به همین دلیل نیز «امید» نامیده شد. اما امید هم سال گذشته به ایران نیامد تا خیلی زود امید همگان ناامید و برنامه بین المللی حفاظت از درنای سیبری در ایران متوقف شود.

تا اینکه ساعت شش صبح روز سوم آبان صدای یک قطعه درنای سیبری سکوت سحرگاهی دریای خزر را شکست. امید دوباره به ایران بازگشته بود، تک و تنها مسیر طولانی سیبری – قفقاز – ایران را پیموده بود تا دوباره در جلگه خزر آواز بخواند. جالب است که تنهایی و بی کسی شوق پرواز را از او نگرفته و زمینگیرش نکرده است. حتی تصورش هم هیجان انگیز است، تصور هزاران کیلومتر کوچیدن آنهم به تنهایی! تصور لحظه یی که امید تصمیم گرفت دوباره پرواز کند، بالش را گشود و دل آسمان را شکافت! اما یک پرنده تنها و بی کس چرا باید رنج سفری چنین سخت را به جان بخرد؟! شاید امید پیر نمی خواسته در لانه بمیرد، شاید او هم این شعر فروغ را خوانده است که: «پرواز را به خاطر بسپار... پرنده مردنیست.» شاید او خود را مسوول پاسداری از آیین کوچ درناها می داند! شاید پرواز بر آسمان ایران را رسالتی می داند که به هر نحو باید به انجامش رساند، شاید از جفت فقیدش خاطره یی دارد در ساحل خزر و آمده است آن را تداعی کند! شاید قراری دارد با پرنده یی دیگر برای سرودن چکامه یی در شالیزار... و شاید فقط می خواسته امید ما را ناامید نکند! شاید تنها آمده است تا به مردمی مایوس، نومید بگوید: «امید زنده است...!»