آرشیو یکشنبه ۶ آذر ۱۳۹۰، شماره ۳۲۸۶
صفحه آخر
۲۰
مکث

درختان پربرف و سهم من و تو

مریم خباز

برف عجب تماشا دارد؛ دانه های ریز و مخملی اش که با باد می لرزد و کمی آن طرف تر لکه آبی روی زمین می شود. وقتی روی شاخه های درخت می نشیند رنگ سفیدش تماشایی است.

تو خوابیده ای اما برف بیدار است و می بارد؛ دمادم صبح، ریزتر و کمتر اما حوالی ظهر بیشتر و پرتر. شمشادها سفیدپوش می شوند، کاج ها و سروهای حاشیه اتوبان هم همینطور و چنارهای داخل کوچه من و تو. اما کدامیک از ما به بار سنگین تلنبارشده روی دوش درخت ها و بوته ها فکر می کنیم؟
باید شهرداری دست به کار شود؟ باید مردان نارنجی پوش بیل به دست بیایند؟ آنها باید از نردبان های بلند بالابروند و دستی به شاخه ها بزنند و بارشان را سبک کنند؟ مگر شهرداری این همه نیرو دارد مگر می شود برای هر درخت یک نیرو داشت؟ اگر ماموران شهرداری برای تکاندن شاخ و برگ درختان بسیج شوند پس چه کسی زباله های ما را جمع می کند و چه کسی جوی های آب بندآمده از زباله و برگ های خشک را باز کند؟

پس تو به خودت نگاه کن و من به خودم. ما هر کداممان می توانیم پاسبان یک درخت باشیم، هر کداممان یک چشم و گوش بیدار و هر کداممان آغازگر یک نهضت؛ نهضت تکاندن شاخ و برگ درختان.

اصلابیایید وظیفه خودمان بدانیم که خلاص کردن یک درخت از شر بار اضافه برف تعهد ما نسبت به این شهر است؛ تعهدی که نه هزینه دارد و نه زمان زیادی می برد.

درختان جوان و لاغر را البته خیلی راحت تر می شود تکاند و درختان کهنسال و قطور را شاید با زحمتی بیشتر. اصلاچه اشکالی دارد اگر درخت ها را چند نفره بتکانیم و در همان حین دوستی با هم محله ای هایمان را هم تقویت کنیم؟

اگر از امروز هر کدام از ما یک درخت را انتخاب کنیم و قول بدهیم که از این به بعد در روزهای برفی حتما مراقبش باشیم دیگر نیازی نیست که وقتی برف ها آب می شوند و از آن شاخه های بالایی روی سر یا طاق ماشین مان سقوط می کنند از ترس از جا بپریم و بد و بیراهی هم نثار دیگرانی کنیم که فکر می کنیم کوتاهی کرده اند. به نظر شما اینطور بهتر نیست؟