آرشیو سه‌شنبه ۸ آذر ۱۳۹۰، شماره ۱۴۰۵
صفحه آخر
۲۰

وقتی پارچه ها سفر می کنند

رضا ثروتی

سالیانی می شود که اعجاز نمایش های ایرانی در فضای خالی و بی چیزی رخ می دهد که حتی از تجربه های بانیان این امر «پیتر بروک» انگلیسی و «یرژی گروتوفسکی» لهستانی نیز پیشرفته تر و سازمان یافته تر شده است. ایرانی ها امکانات عدم حضورها را چنان بسط و گسترش داده اند که گاه لته ای چند در چند دیوار می شود و در و میز و آدم و تخت، گاه چترها تفنگ می شوند و شمشیر و کاسه و شکم.

این آخرها هم در اعجازی دیگر به کارگردانی زهره بهروزی نیا و روایتی به قلم نیما دهقانی بر دار کردن حسین بن منصور حلاج روی یکی از صحنه های تئاتر شهر (تالار سایه) رخ می دهد. روایتی که از نگاه زنی عاشق بیان می شود. عاشقی در سایه که با چشمانی نگران از پشت توری برقعش، حلاج را دنبال می کرده و پستی ها و پلشتی های مردم و مقامات را در قبال او می دیده و ناتوان فریادش را روی رخت های خانه اش خفه می کرده. روایتی که در آن پارچه ها در دستان توانای بازیگر زن این نمایش (هدی ناصح) تبدیل به مردم کوچه بازار می شود و قاضی و مقامات و کودکان و پیران. سرآخر هم پارچه سفیدی از بند رخت آویزان، منصور حلاجی می شود و قربانی تصوفی بر دار. که تکان های مسخ کننده اش صورت حلاج را در تخیل ما جاودانه تر از چهره های بازیگرانی می سازد که پیش از این نقش او را با شمایل انسانی خود ایفا کرده اند.