آرشیو شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۰، شماره ۴۹۶۴
صفحه آخر
۲۸
با شاهدان

حمید کربلایی شد

قبل از حمید، برادرش راهی میدان جنگ شد، اما در آستان در خانه که ایستاد، به او گفتم: «حمید جون نمی شه تا اومدن برادرت از جبهه صبر کنی؟ آخه با هم که می روید، یک باره شرنگ تنهایی در جانم می ریزه. تازه اگر صیاد شهادت هر دوتای شما را صید کنه و ببره، کمر این پدر پیر می شکنه.» حمید سر بر شانه ام گذاشت؛ نمی خواست من اشک او را ببینم. آرام همان طور که باران بوسه اش بر سر و دوشم می ریخت، گفت: «مبادا که بوم تنهایی بر آشیان دلت منزل کند. پدر جان، به امام عاشورا(ع) توسل کن، امروز مرزهای ما گرمی گودال قتلگاه را به یاد می آره. صدها جوون مثل ماهی افتاده بر ساحل در خون می غلتند. پدرم، در جبهه به یاد گرمی دستان نوازشگر تو، از دستان پر مهر حسین(ع) یاری خواهم خواست. تو را هم به اون شافع روز جزا می سپارم.» و این گونه حمید، من و مادرش را به خدا سپرد و قدم در راه پرمخاطره جهاد گذارد. او در روز هفتم بهمن ماه سال 65 در سن 20 سالگی هنگام عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.

خاطره ای از پدر شهید حمیدرضا سعیدعرب