آرشیو یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰، شماره ۲۳۲۸
سیاست
۳
زخم

زندان

ابراهیم رها

ساعت دقیقا 10 دقیقه به 5 است که من دارم این مطلب را می نویسم.

در این لحظه احساس لذت و آرامش وجودم را فرا می گیرد چون متوجه می شوم رییس سازمان زندان ها گفته: «از برکت وجود سازمان زندان ها مردم احساس امنیت می کنند.» خیلی حرف حکیمانه یی است. آدم هی پشت سر هم احساس امنیتش می گیرد. من شخصا قول می دهم اگر هم هنوز عده اندکی از مردم احساس امنیت ندارند با ساخته شدن چند زندان جدید سریعا این احساس آرامش همه گیر خواهد شد.

محمد هاشمی گفته: «با اصلاح طلبان هیچ ارتباطی ندارم.» شما رو به خدا این کار را نکن آقای محمد هاشمی عزیز، اگر پس فردا اصلاح طلبان جمع شدند و شعار دادند «می میرم اگه سایه ت نباشه رو سر من» آن وقت خودت باید پاسخگو باشی. فقط جسارتا عرض کنم که از نظر محمد هاشمی احتمالااصلاح طلبان یکی از این موارد هستند:

الف- جیز، خیلی جیز!

ب- خاک توسری؟

ج-... خیابانی؟!

د- برق ولتاژ بالا؟

علی دایی گفت اگر در این کشور نتوانم حرفم را بزنم، از مملکت خواهم رفت. این حرف هم غلط است، هم بدآموزی دارد. از این جهت غلط است که علی دایی اساسا دو کار را مجدانه پیگیری می کند: یکی فوتبال، دومی حرف زدن (شاید هم بالعکس!) و بدآموزی اش هم این است که باشد برای بعد!.

در ادامه چیزهای ادامه دار سیاسی در کشور، رحیمی بخشی از توکلی را رو کرده و توکلی هم که پیشتر بخش هایی از رحیمی را ریخته بود روی دایره... یکی می گوید تو مدرکت را از لبویی سر کوچه گرفتی در حالی که تویش باقالی ریخته بود و آن یکی می گوید تو آن باغ نارنگی(!) را قدی دو زار از دم مفت خریدی و... من تنها یک سوال دارم: عزیزان، قشنگان، ای که بوی موهات زیر بارون بوی گندمزار نمناک (تصور کنید توکلی را!) ای که... (هیچ چیز قابل تصوری برای رحیمی نیافتم!) می شود به بنده بگویید واقعا در این سال ها چه خبر بوده و ما

خبر نداشتیم؟!