آرشیو دوشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱، شماره ۲۳۸۸
صفحه آخر
۱۶

و دیگر همیشه یی نیست

مینا اکبری

همیشه ایرج قادری هر چند ماه یک بار زنگ می زد. همیشه ابتدا خودش را از اتهام تماس برای اطلاع رسانی به خاطر آخرین فیلمی که ساخته مبرا می کرد. همیشه از تنهایی اش می گفت در دفتری در حوالی میدان هفت تیر. همیشه از طوطی اش می گفت که همدمش است. همیشه دلخوری اش را از چیزهایی که دلخورش کرده بودند با کنایه می گفت. همیشه از برزخی حرف می زد که احاطه اش کرده. همیشه از بودنش می گفت. همیشه از وسوسه رفتن. همیشه ازدلیل ماندن.

همیشه آدم هایی بودند که در فاصله خانه تا دفتر کارش آنها را می دید. همیشه از نگاه شان، از حرف هایشان و از محبت شان می گفت. همیشه از چیز هایی می گفت که او را به ادامه دادن، به ماندن و دوباره ماندن امیدوار می کرد. همیشه نقد منفی می خواند. همیشه توبیخ می شد. همیشه تهدید، همیشه تحقیر. همیشه باز کسانی بودند که زیر لب بگویند: ای وای... بازهم ایرج قادری. همیشه مجبور بود برای هر آدم مربوط و نامربوطی از اول توضیح بدهد که فقط یک فیلمساز است که فقط بلد است یک جور فیلم بسازد. همیشه همان منتقدان. همیشه همان مسوولان. همیشه آن جوان های مغرور. همیشه آن آدم های فراموشکار. همیشه آن خیابان ها، همیشه آن مردم. همیشه آن حرف ها. همیشه زود وقت خدا حافظی می رسید. همیشه میدان هفت تیر. همیشه عبور ایرج قادری و همیشه یی که از امروز دیگر همیشه نیست. برای آن مردم و آن نگاه ها.