آرشیو شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱، شماره ۲۳۹۲
صفحه آخر
۱۶

فلاش بک

اشکان، انگشتر متبرک و چند داستان دیگر|شهرام مکری

دکتر (هوتن مکری) خطاب به اشکان (سینا رازانی):

- انگل یا غیرانگل، این آخرین جلسه ما است. از شنیدن حرفات خسته شدم، شب ها کابوس می بینم. دیگه جرات نمی کنم حتی یک لیوان آب بخورم. اگه آب توی بطری نباشه فکر می کنم نشانه یی است برای خودکشی.

- دکتر، توی او لحظه تمرکز کنین روی یه چیز دیگه