آرشیو چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، شماره ۷۵۴۳
صفحه آخر
۲۴

حواسمان باشد!

محمداسماعیل دولابی
منبع: کتاب طوبای محبت - جلد ششم

بنده این را دیده ام و خودم را جای یک مهمان حساب کردم که مثلامهمان بودم و به خانه ای وارد شدم و یک تابلوی قالیچه ابریشم آنجا بود. من ذهنم رفت که اگر این قالیچه را به من بدهند بد نیست که بردارم و بروم. یعنی مثلاذهنم رفت که صاحبخانه اگر این را به من بدهد بد نیست. تا ذهنم آنجا برود دیگر هرچه این صاحبخانه از من پذیرایی کند، چای بیاورد، آب بیاورد و همه اینها را بیاورد من اینها را نمی بینم. من حواسم آنجاست! نگاه هم نمی کنم و محکم خودم را هم گرفته ام اما دیگر حواسم همه اش آنجاست!

می گویندآمال و آرزو بد است و هرچه خدا به آدم خوبی می کند

نمی بیند. خدا ان شاءالله نصیبتان نکند. خیلی چیز خطرناکی است. آمال و آرزو را اگر کسی دچار شود هرچه خدا به او خوبی کند

نمی بیند. ان شاءالله دچار نیستید و الان کارهای خدا را می بینید. کارهای خوبی که درباره تان کرده و می کند را می بینید. همه کارهایش خوب است اما اگر انسان حواسش نباشد نمی بیند و حواسش به آن چیزی است که به او نمی دهند و مال او نیست.