پس از سفر
علی کریم از جمهوری آذربایجان
از مدار،
از سراب های بی کرانگی
بر زمین فرود آمد.
دنیا
در چشمانش
بسی کوچک
و زیبا دیده شد،
بر سینه جوان
افق های رنگارنگ
و بر چشمانش
لاله ای از ستارگان
ستارگانی از زمین بزرگتر
دیدار...
روبوسی...
خستگی شیرین...
رفت و دراز کشید
خوابید.
در خانه؟
در ایوان؟
نه! برای او
زمان و مکان معنا نداشت
برای کسی که از چندین عمر گذشته
به سفری دور و دراز می رود
اینها مفهومی ندارد!
پسر
درست روی بی فاصلگی
بی وزنی،
دراز کشید.