آرشیو شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۱، شماره ۲۴۰۴
صفحه آخر
۱۶
منظر

معشوق عاشق کش

محسن وزیری مقدم

وقتی بعد از اتمام تحصیلاتم از اروپا به ایران آمدم یک روز با سیحون به آتلیه محمود جوادی پور رفتیم. بسیاری دیگر از هنرمندان نیز آنجا بودند. وقتی کارهایش را دیدم که به غیر از رنگ های قهوه یی، سیاه و... چیز دیگری روی بوم نیست به همه گفتم هر کس می خواهد چیز جدیدی یاد بگیرد به طرف من بیاید. پس از دیدن آثار، به سایر هنرمندان گفتم آقایان آنچه تا الان انجام می دادید نامش نقاشی نیست. بنده به شما یاد می دهم که نقاشی به چه معناست. روزهای متوالی گذشت تا بار دیگر تاریخ هنر را به آنها آموزش دادم که چطور شد هنرمندان در امریکا و اروپا پیشرفت کردند و توانستند مکتب های جدید را به وجود آورند. اینها همان چیزهایی بود که از دید نقاشان ایرانی ناپیدا بود. نقاشی پدیده یی است که از لابراتور خون، ذهن و جگر بیرون می آید. درست است ماده اصلی هنر طبیعت است، اما وقتی جلوی سه پایه می ایستید همه چیز تمام شده و در مقابل دانش تو حل می شوند. نقاشی باید تمام وجود هنرمند را پر کند و روحش را به آسمان ها برساند. زمانی اختلافات میان افراد باعث می شد موضوع اصلی نقاشی کنار گذاشته شود و گونه هایی به وجود بیایند که نباید به وجود می آمدند. اول باید با طبیعت تغییر و تحریف آن قدم به قدم پیش رویم تا در نهایت به انتزاع هنر برسیم. من هیچ گاه نقاشی های خود را ضایع تلقی نکردم و آنها را برای فروش به بازار نبردم. نقاشی با عشق در من علاقه و تداوم فکری و اراده را به وجود آورده است. از نظر من نقاشی یک معشوق عاشق کش است. آنقدر در گوش تو می خواند تا ببیند تا چه زمانی دوام می آوری. من در سخت ترین شرایط چون می دانستم روزگار خوبی در پیش دارم، کارم را ادامه دادم. در آخر به جایی رسیدم که دیگر هیچ چیزی را در دنیا نمی خواهم. خبرگزاری مهر