آرشیو پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۱، شماره ۲۴۱۹
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

کمی صبر کن

سروش صحت

پسر جوانی عقب تاکسی روزنامه اش را باز کرده بود و با علاقه اخبار ورزشی را می خواند. خانم چاقی که کنار پسر نشسته بود به پسر گفت: «حالانمیشه تو تاکسی روزنامه نخونی؟» پسر گفت: «حالانمیشه با یکی که داره مطالعه می کنه اینجوری برخورد نکنین؟» زن گفت: «روزنامه خوندن هم شد مطالعه؟» پسر گفت: «ببخشین پس روزنامه خوندن چیه؟» زن گفت: «تازه روزنامه هم که نمی خونی داری اخبار ورزشی می خونی.» پسر گفت: «اخبار ورزشی جزو روزنامه نیست؟» زن گفت: «اگه راست می گی کتاب بخون.» پسر گفت: «شما خودت اگه راست میگی کتاب بخون.» زن گفت: «ما کتابامون رو خوندیم.» پسر گفت: «ورزش هاتونم کردین؟» زن چون چاق بود از حرف پسر ناراحت شد و گفت: «خیلی بی شعوری.» پسر گفت: «درست حرف بزن من رعایت سنت رو می کنم.» صحبت سن و سال زن چاق را بیشتر ناراحت کرد و گفت: «واقعا بی شعوری.» پسر هم عصبانی شد ولی قبل از اینکه چیزی بگوید راننده که مرد مسنی بود گوشه اتوبان ایستاد و گفت: «پیاده شو.» زن گفت: «خیلی ممنون آقای راننده... فقط باید همین برخورد رو باهاش می کردی.» راننده گفت: «هر دوتاتون پیاده شین.» پسر گفت: «برا چی؟» راننده فریاد زد: «برای اینکه اعصاب ندارم... برا اینکه دیوونم... برای اینکه روانی ام... برای اینکه الان می زنم به درخت هم خودم رو می کشم هم شماها رو.» راننده آنقدری جدی حرف می زد که پسر جوان و زن چاق هر دو ترسیدند و پیاده شدند. پسر و زن کنار اتوبان ایستاده بودند و هیچکدام حرفی نمی زدند. راننده دنده عقب آمد و گفت: «سوار شین.» زن گفت: «برو دیوونه... من بمیرم دیگه سوار این تاکسی مسخره نمی شم.» راننده گفت: «اینجا تا صبح هم ماشین گیرتون نمیاد.» پسر جوان سوار شد. راننده به زن گفت: «برم؟» زن جوابی نداد ولی سوار شد و تاکسی حرکت کرد و رفت.