آرشیو سه‌شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۱، شماره ۲۴۳۹
صفحه آخر
۱۶

از نگاه شاعر

دبلیو بی ییتس

مرگ

نه بیمی او را، نه امیدی با او

جانوری محتضر،

انسانی به انتظار پایان تکاپو

بیم و امید سراسر

هم او که مرده بارها،

و احیاشده دوباره بسیار دفعت

در مواجهه با قاتلان

انسانی عظیم و پرنخوت

گویی به سخره می گیرد

انهدام نفس را،

او تا بن استخوانش فهمیده مرگ را،

انسان،

خود آفریده مرگ را.. .

چند سطری نوشته شده از سر دلمردگی

کی بوده آخرین نگاه من،

به چشم های مدور سبز و اندام پرتلاطم یوز پلنگ های تیره فام ماه؟

ساحرگان وحشی

سوار بر دسته جاروهاشان

و با اشک هاشان

اشک های خشم آلودشان:

همگی رفته اند...

قنطورس مقدس تپه ها دیگر محو شده

چیزی نمانده برایم به جز خورشیدی ناگوار

و ماه که مادر طرد و زایل شده من است

و حالاکه دارم به 50 سالگی می رسم،

باید تاب بیاورم ترس خوردگی این آفتاب را.

مجوس

هنوز هم چون همیشه به تمامی

می توانم شان دید با چشم عقل

می توانم شان دید با لباس هایی زمخت و رنگ آلود

می توانم شان دید تمامی سرکشان این قلمرو را

که پیدا و پنهان می شوند در آسمان آبی عمیق

با تمامی چهره های عتیق

چون سنگ های فرسوده از چکش بار باران

سکان های سیمین شان در دست

دوشادوش هم پروازکنان

و تمامی چشم هاشان هنوز خیره، به امید دیگربار یافتن

سرکشی از هرج و مرج کالوری

رازی مهارناشدنی بر زمینی حیوانی...

نشانه ها

توفانی تن کوبیده بر برج پیر مراقبت،

زاهدی پیر که ناقوس کشیده سر ساعت

هنوز تمام تیغه های کند شده شمشیر حمل می شود

در نیام پرسه گرد کم خرد

بر تیغه شمشیر، زردوزی ابریشم

زیبا روی و ابله آرمیده اند کنار هم