آرشیو پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۱، شماره ۲۴۴۷
جامعه
۱۳

حکایت چار ده سالگی-6

آرزو قنبری

هر روز کسی شبیه من در ایران متولد می شود! این روزها به دهه 90 پا گذاشته ایم و من دختر جوان دارای معلولیتی هستم که تا مقطع کارشناسی ارشد درس خوانده و شاغل است. چهار سال فعالیت دائم در سازمان های غیردولتی معلولان داشته ام. گاهی یادداشت هایی به چاپ رسانده ام. به رییس جمهور نامه نوشتم. با مسوولان سازمان بهزیستی صحبت کردم. تلاش کرده ام باشم و بگویم چیزی کم ندارم. اما هنوز هم راه های دسترسی اثباتم به جامعه مسدود است. هنوز هم وقتی می گویند معابر شهر را برای معلولان مناسب سازی می کنند، نمی کنند. این شهر با من غریبه است. هنوز هم وقتی قانون می نویسند که تحصیل معلولان در دانشگاه ها رایگان است، نیست. هنوز هم وقتی هزینه یی را به ما اختصاص می دهند، نمی دهند. هنوز هم وقتی به سرویس ایاب و ذهاب می دهند، نمی دهند. هنوز هم وقتی می گویند تو موفقی چون در جامعه حضور داری، تو ایزوله نیستی، راه های حضورت را مسدود می کنند... آدم ها برای اینکه خودشان را تبلیغ کنند، مرا هم می بینند، توجهی، نگاهی، یادی و بارقه امیدی که شاید... اما باز احساس ها فرو می نشینند و من می مانم و رسمیتی که نداشته ام. در هیاهوی تبلیغات هبه می کنند. بعد بودجه ها کم می شود، تهدیدت می کنند. بودجه ها تمام می شوند و در سکوت آنچه را می دهند، به سادگی می گیرند. اینجا ضمانت حقوق یک انسان را به منابع مالی حواله می دهند... مرا نمی پذیرند چون در فرهنگ کشورم تعریف نشده ام. بی هویتم، رسمیت ندارم. گاهی در تفکر برخی، من شاید دنباله یک گناهم. یک معصیت و در تعریف های بهتر شاید یک نشانه برای شکرگزاری بندگان. آنچه روحم را آزار می دهد، درد من نیست. درد من درد «ما» است. ما که خسته شدیم از این گذشته ها را به رخ کشیدن. ما که نمی خواهیم آنقدر به دیروزمان نگاه کنیم که امروزمان به احسنت گفتن بگذرد. ما که می فهیم امروز اگر با دیروز فاصله دارد، بهایش گذر زمان بوده است. ما که می خواهیم امروزمان را زندگی کنیم و افق پیش رویمان فرداست. تولد یک فرد دارای معلولیت تنها از رحم مادر نیست. گاهی یک حادثه، بیماری، کهنسالی و.... درد من این است که هر روز کسی شبیه من در ایران متولد می شود که هنوز هم رسمیت ندارد.